اميررضا جوناميررضا جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

امیررضا جون

قار قار

  امیررضا جون وقتی مامان یا خالش با کامپیوتر   کار دارن زود میاد و میگه می خوام قار قار ببینم البته این ترجمه ی "ماما قرقار"است     یه موقع هایی هم ما رو غافلگیر میکنه ودر یک حرکت سریع کامپیوتر رو خاموش میکنه امیررضا جون خاله خیلی زود داره بزرگ میشه!!پسر خیلی خوبیه ولی بعضی وقتها مامانشو اذیت می کنه و بعضی وقتهای دیگه روی دیوار "چش چش "می کشه!!!خاله خیلی بهش میگه که اگه می خواد چشم چشم دو ابرو بکشه باید روی کاغذ بکشه اما خوب اما خوب نمیشه هم اینجوری گفت آخه خیلی شیرینه وقتی بهش میگیم این کار خوب نیست نکن میگه "چش"که یعنی چشم ولی باز کار خودشو انجام میده!!!! خاله جون برات آرزوی موفقیت می...
10 فروردين 1391

میام میام !!

عزیزدل مامان عاشق حمامه و با زبان شیرینت میگی اموم!!! از کتاب حسنی نگو یه دسته گل یاد گرفتی که وقتی میپرسیم میای بریم حموم خیلی خوشگل جواب میدی میام میام!!!!!! اما چند وقتیه بااشتیاق سابق حمام نمیری،دلیلش هم شستن سر و صورت ماهته!نمیذاری آب بریزیم روی سرت و وقتی این کارو میکنیم خیلی خیلی ناراحت میشی و اعتراض می کنی ...
10 فروردين 1391

امیررضا مرد کوچک

  امیررضا جونم از همون ابتدا مرد کوچک مامان بودی ولی الان از یه نظر دیگه هم مرد شدی منظورم اینه که دیگه شیر مامانو نمیخوری و انشاله میخوای توی شیشه شیر بخوری این که گفتم انشاله برای اینه که تا این لحظه حریف شما نشدم که شیرخانم گاوه رو بخوری ولی امیدوارم  در آینده نزدیک موفق بشم چون عسلم شیر گاو خیلی مفیده   البته تمام سعی مامان  این بود که دو سال کامل بهت شیر بده و الحمدلله خدا کمک کرد.12 اسفند90 ابتدای ورود شما به دنیای کودکان نوپا بود و این یعنی خروج از مرحله شیرخوارگی. البته شما یه مقداری بی حوصله شده بودی  و بهانه گیری می کردی مخصوصا شبها که گریه می کردی و می کنی و دل مامان...
19 اسفند 1390

پارکی متفاوت

امیررضا جون وقتی مامان و بابا کوچولو بودند و برای بازی به پارک می رفتند تاب و سرسره و بقیه وسایل بازی همش فلزی بود ولی ما اینقدر پایه بودیم که حتی در سرمای زمستون هم  دست از بازی برنمی داشتیم تا اینکه بطور اتفاقی گذرمون به چنین جایی افتاد تا هم تجدید خاطراتی برای من و بابا باشه و هم شما  طعم بچگی ما رو تا حدی بچشی  ...
14 دی 1390